چرا انسانیت‌زدایی مهم است؟

| مترجم: میثم خانجانیان

| | 2708 کلمه

یادداشت مترجم:

آن‌چه می‌خوانید ترجمۀ بخشی از کتابی با عنوان درباب ناانسانیت؛ انسانیت‌زدایی و چگونگی مقاومت در برابر آن،1 اثر دیوید لیوینگستون اسمیت،2 در سال ۲۰۲۰ است. نویسنده استاد فلسفۀ دانشگاه نیوانگلند و از نظریه‌پردازان اصلی مطالعات انسانیت‌زدایی است که در آثار متعدد خود به طرح اندیشه درمورد چیستی، چگونگی و اهمیت انسانیت‌زدایی می‌پردازد. این نوشته مربوط به بخش دوم کتاب مذکور با عنوان «Why Dehumanization Matters» است. پانوشت‌های مترجم با علامت (م) مشخص شده‌اند.

میثم خانجانیان؛ دانشجوی دکتری روان‌شناسی شناختی، پژوهشکدۀ علوم شناختی و مغز


نسل‌کشی رواندا در ۱۹۹۴ یکی از بزرگ‌ترین حمام‌های خون در قرن بیستم بود. در طول سه ماه، اعضای ستیزه‌جوی یک اکثریت قومی به نام هوتو3 برای نابودی اقلیت توتسی4 به پا خاستند، و با شمشیرها و قمه‌هایی در دست، نزدیک به یک میلیون نفر از آن‌ها را کشتند. پروپاگاندای هوتوها پیش از نسل‌کشی و هم‌چنین حین آن، توتسی‌ها را «سوسک» و «مار» می‌خواند. آیا این صرفاً دشنامی لفظی بود؟ اظهارات برخی از قاتلان این ادعا را رد می‌کند. یکی از آن‌ها می‌گفت: «وقتی در مرداب‌ها به توتسی‌ها برمی‌خوردیم، دیگر انسانی نمی‌دیدیم». یکی دیگر می‌گفت: «آن‌ها حتی متوجه نمی‌شدند که موجودی که درحال کشتنش بودند یک انسان است». و دیگری بیان می‌کرد که «ما دیگر توتسی‌ها را انسان یا حتی مخلوق خدا نمی‌دانستیم»[1]. این قاتلان وقتی می‌گویند «دیگر قربانیان را انسان نمی‌پنداشتند»، منظورشان توهم یا نقص بینایی نبود، بلکه آن‌ها به‌چشم انسان به این افراد نگاه نمی‌کردند. وقتی آن‌ها به قربانی‌های خود می‌نگریستند، دقیقاً همان چیزی را می‌دیدند که شما و من می‌دیدیم: موجوداتی با ظاهر انسانی که از هر نظر شبیه موجوداتی بودند که ما آن‌ها را انسان می‌دانیم. اما آن قاتلان آن‌چه می‌دیدند را به‎شکلی متفاوت با شما و من تفسیر می‌کردند. آن‌ها باور داشتند که انسانیت این افراد فقط در سطح پوستشان است، درست مانند پول‌های تقلبی که به نظر می‌رسد پول واقعی هستند، آن افراد نیز فقط در ظاهر بود که انسان به نظر می‌آمدند، اما در واقعیت انسان نبودند. در نگاه قاتلان، این قربانیان چیز «دیگری» بودند: چیزی شرور و نفرت‌انگیز؛ چیز دیگری که باید به قتل می‌رسید.

نسل‌کشی نگران‌کننده‌ترین نمونه از قدرت ویران‌گر انسانیت‌زدایی است و همواره از یک الگوی مشخص پیروی می‌کند. ابتدا اکثریت مسلط یک اقلیت قومی یا نژادی را به‌عنوان تهدید معرفی کرده و آن‌ها را با برچسب‌هایی مانند «قاتل»، «متجاوز»، و یا «انگل»‌های مفت‌خور و تغذیه‌کننده از دولت نام‌گذاری می‌کنند. سپس، این اقلیت را تحت تبعیض و آزار قرار می‌دهند، آن‌ها را از جامعه جدا کرده و تحقیر می‌کنند. در گام آخر، آن‌ها دیگر قربانیان را به‌عنوان انسان نمی‌بینند و با آن‌ها به‌عنوان موجوداتی پلید و مادون انسان5 [2]، که باید ریشه‌کن شوند، غارت‌گران حریصی که باید نابود گردند، و یا حیواناتی که باید رام شده و بهره‌کشی شوند رفتار می‌کنند. این گام نهایی برای شکل‌گیری خشونت تمام‌عیار در نسل‌کشی‌ها ضروری است.

چرا باید به انسانیت‌زدایی اهمیت بدهیم؟ انسانیت‌زدایی محرک بدترین خشونت‌هایی است که انسان‌ها علیه یک‌دیگر مرتکب می‌شوند. این مشکل تنها مختص جهان مدرن و صنعتی نیست، بلکه هزاران سال است که بشر را آزار داده است. ردِپای انسانیت‌زدایی را در جاهای مختلفی می‌شود دید: در متون به‌جامانده از تمدن‌های باستانیِ مصر، چین، و بین‌النهرین، در توصیفات موجود از یهودیان در اروپای قرون وسطی، در نگرش اعراب قرون وسطی به آفریقاییان سیاه‌پوست، و حتی در فرهنگ‌های بومی دورافتاده، مانند موندوروکو6 در برزیل که انسان‌های قربانی خشونت خود را «پاریوات»7 خطاب می‌کردند؛ کلمه‌ای که معمولاً برای حیوانات طمعۀ شکار استفاده می‌شد.

درست است که انسانیت‌زدایی مسئله‌ای با ریشه‌های عمیق تاریخی است، اما هم‌چنین مسئله‌ای رو به رشد در جهان معاصر به‌ شمار می‌رود که با بحران‌های اقلیمی پیشِ‌رو احتمالاً وخیم‌تر خواهد شد؛ چراکه این بحران‌ها جمعیت بیش‌تری را به پناه‌جویانی در سرزمین‌های بیگانه تبدیل می‌کند. لذا برای این‌که بدانیم چگونه با این مسئله مقابله کنیم، درابتدا باید چیستی و چگونگی انسانیت‌زدایی را درک کنیم.

انسانیت‌زدایی تنها در نسل‌کشی نقش ندارد، بلکه به‌تدریج وارد نحوۀ تفکر ما دربارۀ دشمنانمان در زمان جنگ نیز می‌شود. پروپاگاندای جنگی اغلب بر ذهنیتی انسانیت‌زدایانه تمرکز کرده و از شکاف‌های موجود در سد روان‌شناختی ما نفوذ می‌کند. برای اکثر مردم، کشتن دیگران کار ساده‌ای نیست. برای بسیاری از ما، موانع روان‌شناختی بزرگی وجود دارد که باید قبل از کشیدن یک ماشه یا فرو بردن چاقویی در بدن دیگری بر آن‌ها غلبه کنیم. برای رفع این موانع، تبلیغات زمان جنگ آرمان گروه خودی را به‌عنوان هدفی اخلاقی و عادلانه معرفی می‌کند که هیچ انسان شریفی نباید از شرکت در آن امتناع کند. این داستان بارها و بارها در جاهای مختلف بازگو شده است: ما برای نجات جهان، ازبین‌بردن شر، آزادی، و حفظ امنیت خود می‌جنگیم و می‌کُشیم. بااین‌حال، حتی افرادی که به‌شدت در حس میهن‌پرستی غرق شده‌اند نیز احتمالاً کشتنِ دیگران را کاری دشوار می‌یابند. ازهمین‌رو، مبلغان جنگ، مانند هوتوهای افراطی، از استراتژی بلاغی دیگری نیز بهره می‌گیرند: آن‌ها دشمن را موجودی مادون انسان معرفی می‌کنند.

به‌طور خاص، جنگ جهانی دوم منبعی غنی از نمونه‌های تبلیغات انسانیت‌زدایانه است و این موضوع تنها به دشمنان ما ]= متحدان در جنگ جهانی دوم[ محدود نمی‌شود. سِر توماس بلِیمی8، فرمانده نیروهای زمینی متفقین در گینۀ نو، در مصاحبه‌ای که در صفحۀ اول New York Times منتشر شد، اظهار داشت: «ما با انسان‌ها طرف نیستم، آن‌طورکه ما انسان را می‌شناسیم». او ادامه می‌دهد: «ما با یک چیز بدوی طرفیم. نیروهای ما به درستی ژاپنی‌ها را جانورانی موذی در نظر می‌گیرند»[3]. نمونۀ ترسناک دیگری از این تبلیغات در سال ۱۹۴۴ در مجلۀ Leatherneck، نشریۀ نیروی تفنگ‌داران دریایی ایالات متحده، منتشر شده است. در این مقاله که ظاهراً لحنی طنزآمیز داشت و عنوان آن «حشراتی که هر تفنگداری باید بشناسد»9 بود، تصویر موجودی انگل‌مانند با بدنی شبیه به حشره و صورتی اغراق‌آمیز و مضحک از یک ژاپنی به چشم می‌خورد. زیرنویس تصویر این موجود کوچک و زننده را louseus japanicus یا «شپش ژاپنی» معرفی کرده بود. متن مقاله توضیح می‌داد که «همه‌گیری شپش» با حمله به پرل هاربر آغاز شده و نیروی تفنگ‌داران دریایی، که آموزش ویژه‌ای برای مبارزه با این «مرض» دیده‌اند، وظیفۀ «ریشه‌کن‌سازی» آن را برعهده دارند. درادامه آمده بود: «استفاده از شعله‌افکن، خمپاره، نارنجک، و سرنیزه در این راه مؤثر بوده است، اما برای یک درمان کامل، منشأ و کانون تکثیر این مرض در اطراف توکیو باید به‌کلی نابود شود».[4]

این مقاله دقیقاً در همان ماهی منتشر شد که نیروهای ارتش آمریکا توکیو را بمباران کردند. بیش از ۱۶۰۰ تُن بمب آتش‌زا، شانزده مایل مربع از پرتراکم‌ترین مناطق شهری را به جهنمی سوزان تبدیل کردند. بیش از صدهزار مرد، زن، و کودک به‌معنای واقعی کلمه در خاکستر مدفون شدند. این تنها آغاز یک رشته عملیات بمباران عظیم و بی‌سابقه بود که در ددمنشی نظیر نداشت و با محو هیروشیما و ناکازاکی با بمب هسته‌ای به اوج خود رسید. در پسِ این کارتون ظاهراً بی‌ضرر و طنزآمیز، به سربازان القا می‌شد که دشمن را نه به‌عنوان افرادی که خانواده، فرزند، و خانه دارند و تحت‌تأثیر اقدامات نظامی آمریکا نابود خواهند شد، بلکه به‌عنوان موجودی «دیگر» و مادون انسانی ببینند: طبقه‌ای پست و نفرت‌انگیز از موجودات: کسانی که سزاوار آن بودند که از روی زمین محو شوند.

انسانیت‌زدایی در جبهۀ اقیانوس آرام نقشی بزرگ ایفا کرد، چون مسئلۀ نژاد در این میان مؤثر بود. سربازان متفقین، که عمدتاً سفیدپوست بودند، ژاپنی‌ها را به‌عنوان موش، میمون، و حشرات پست انسانیت‌زدایی می‌کردند، درحالی‌که به آلمانی‌ها چنین نگاهی نداشتنه و آن‌ها را افرادی از نژاد خود می‌دانستند. این تفاوت نگرش به تفاوت در رفتار منجر شد. سربازان آمریکایی گاهی اجساد ژاپنی‌ها را مثله می‌کردند، استخوان‌ها و حتی جمجمه‌های آن‌ها را درمی‌آوردند و گوشتشان را جدا می‌کردند تا به‌عنوان یادگاری نزد خود نگه دارند یا برای خانواده‌ و دوستان خود بفرستند. اما من حتی یک مورد از جمع‌آوری اعضای بدن سربازان آلمانی به‌عنوان غنیمت از سوی نیروهای آمریکایی را پیدا نکرده‌ام. مردم معمولاً تمایلی به مثله کردن کسانی که آن‌ها را از «جنس خود» می‌دانند ندارند.

جنگ ویتنام نیز عرصه‌ای بود که در آن انسانیت‌زدایی بیداد می‌کرد. سربازان [آمریکایی] ویتنامی‌ها را به‌عنوان حیواناتی مادون انسانی می‌دانستند. نیک تورس10 در کتاب هر جنبده‌ای را بکش: جنگ آمریکایی واقعی در ویتنام11 توضیح می‌دهد که این نگرش در میان نیروهای نظامی به‌عنوان «قاعدۀ گوک صِرف»12 [5] شناخته می‌شد. براساس این قاعده، «همۀ ویتنامی‌ها … چیزی بیش از حیوان نبودند و می‌شد آن‌ها را به‌میل خود کشت یا موردسوءاستفاده قرار داد». تورس اضافه می‌کند:

برخی از سربازان سر ویتنامی‌ها را برای یادگاری یا معامله، یا حتی معاوضه با جوایزی که فرماندهان تعیین کرده بودند، جدا می‌کردند. دیگران گوش‌های قربانی‌های خود را می‌بریدند… برخی از این غنیمت‌ها به‌عنوان هدیه یا مدرکی برای تأیید تعداد کشته‌ها به مافوق‌ها ارائه می‌شد. مابقی نگه داشته می‌شدند… و به‌شکل گردن‌بند یا به‌صورت دیگری درمعرض نمایش گذاشته می‌شد؛ درحالی‌که گوش‌ها متداول‌ترین یادگاری‌ها از این نوع بودند، پوست سر، آلت تناسلی، بینی، سینه، دندان‌ها، و انگشتان نیز از یادگاری‌های موردعلاقه بودند».[6]

همان‌طورکه استن گروف13، کهنه‌سرباز جنگ ویتنام، اشاره می‌کند، انسانیت‌زدایی از دشمن به امر وحشتناک کشتار کمک می‌کند. او درمورد تجربه‌های خود از جنگ می‌گوید: «ما باید قربانیان خود را از انسانیت تهی می‌کردیم تا می‌توانستیم کارهایی که انجام داده‌ایم را انجام بدهیم…». او ادامه می‌دهد:

بنابراین، آن‌ها [ویتنامی‌ها] تبدیل به «دینک»14 یا «گوک»15 شدند، دقیقاً همان‌طورکه الان عراقی‌ها تبدیل به «عمامه‌به‌سر»16 یا «حاجی» شده‌اند. مردم در این‌جا باید به «کاکاسیاه»17 تنزل پیدا می‌کردند تا بتوان آن‌ها را زجرکش کرد. فرقی نمی‌کند. ما به خودمان القا می‌کردیم که باید آن‌ها را بکشیم تا زنده بمانیم، حتی زمانی‌که واقعاً چنین نبود. اما در درون ما چیزی می‌گفت تا وقتی آن‌ها انسان هستند، با همان ارزش درونی ما به‌عنوان یک انسان، اجازه نداریم که خانه‌ها و انبارهایشان را به آتش بکشیم، حیواناتشان را بکشیم، و گاهی حتی خودشان را به قتل برسانیم. بنابراین ما از این کلمات و اسامی جدید استفاده کردیم تا آن‌ها را تنزل دهیم و از انسانیت‌ ذاتی‌شان تهی کنیم؛ و بعدازآن می‌توانستیم کارهایی مثل تنظیم آتش توپخانه به سمتی که صدای گریۀ یک نوزاد می‌آمد را انجام دهیم.[7]

انسانیت‌زدایی همیشه درخدمت کشتار نیست، بلکه ابزار سرکوب نیز به شمار می‌رود. ردِپای خونین آن را می‌توان به‌وضوح در تمام جنبه‌های برده‌داری نیز دید.

برای برده‌داران آمریکای شمالی عادی بود که انسان‌هایی را که به بردگی می‌کشیدند متعلق به گونه‌های پایین‌تری از حیوانات بدانند: دیدگاهی از سلسله‌مراتب نژادی که بخشی از نگرشی گسترده‌تر و سلسله‌مراتبی به جهان بود. ازآن‌جاکه سیاه‌پوستان مادون‌انسان تلقی می‌شدند، برده‌داران سفید‌پوست با آن‌ها هم‌چون دام و احشام خود رفتار می‌کردند. سفیدپوستان پس از پایان جنگ داخلی [آمریکا] سیاه‌پوستان (به‌ویژه مردان سیاه‌پوست) را به‌مثابۀ موجوداتی بدوی و درنده‌خو معرفی می‌کردند که گویا فقط درپی تجاوز و قتل هستند. این امر آتش فجایع گسترده‌ای چون لینچ‌کردن18[8] را شعله‌ور می‌ساخت؛ جایی که مردان سیاه‌پوست را دربرابر دیدگان جمعیتی هلهله‌کنان از مردان، زنان، و حتی کودکان سفیدپوست (که گاه تعدادشان به هزاران نفر می‌رسید) شکنجه می‌کردند، به‌شکل وحشیانه‌ای مثله می‌کردند، و زنده‌زنده می‌سوزاندند. در برخی از موارد، پوست بدن قربانی‌ها کنده می‌شد، یا انگشتان دست و پاهایشان بریده می‌شد تا به‌عنوان یادگاری استفاده شود. بعضی از قربانی‌ها را مجبور می‌کردند که اندام جنسی بریده‌شدۀ خود را بخورند. در موردی دیگر، نوزادِ در شکم یک زن شکنجه‌شده از شکمش بیرون آورده و زیر پا له شد.

بیش از چهارهزار مورد ثبت‌شده از لینچ‌کردن سیاه‌پوستان در ایالات متحده بین سال‌های ۱۸۷۷ تا ۱۹۵۰ رخ داده است، درحالی‌که موارد بسیار بیش‌تری نیز بوده‌اند که هرگز ثبت نشده‌اند. صدها آمریکایی آفریقایی‌تبار نیز در مناطق شمال و غرب کشور به دار آویخته شدند. علاوه‌بر سیاه‌پوستان، گروه‌های نژادی دیگری نیز هدف لینچ‌ کردن قرار گرفتند و صدها یا هزاران نفر از آنان کشته شدند: مکزیکی‌ها، بومیان آمریکا، چینی‌ها، و حتی سفیدپوستانی که از قوانین سخت سلسله‌مراتب نژادی سرپیچی می‌کردند.

نگرش‌هایی که به اعمالی نظیر لینچ ‌کردن دامن زدند صرفاً یادگار گذشته‌ای جاهلانه و متعصب نیستند. یک قرن پس از اولین لینچ ثبت‌شده در ملأ عام (اعدام هنری اسمیت در سال ۱۸۹۳)، آمریکایی‌های سفیدپوستِ بانفوذ، ازجمله دانشگاهیان برجسته و حتی بانوی اول وقت (هیلاری کلینتون)، کماکان مردان جوان سیاه‌پوست را به‌عنوان «ابرجنایتکار» توصیف می‌کردند: جانورانی وحشی در قالب انسانی. بعدها، در دهۀ دوم قرن بیست‌ویکم، دونالد ترامپ، نامزد ریاست جمهوری وقت و رئیس‌جمهور بعدی، مهاجران غیرقانونی از مرزهای جنوبی را با عناوینی هم‌چون متجاوز، قاتل، و حیوان توصیف کرد و با تشویق شدید هوادارانش مواجه شد.

هنگامی‌که شروع به شناخت درمورد انسانیت‌زدایی و سازوکارها، تاریخچه، و قدرت ویران‌گر و هراس‌آورش می‌کنیم، آن‌گاه آن را در همه‌جا می‌بینیم و فوریت مقابله با آن را بیش‌تر تأیید می‌کنیم. دشوار نیست که اهمیت انسانیت‌زدایی را با درنظرگرفتن آن به‌عنوان یادگار گذشته یا کاری که فقط دیگران انجام می‌دهند نادیده بگیریم، اما نگرش انسانیت‌زدایانه و خشونت حاصله از آن جوامع مدرن (ازجمله جامعۀ ما) را شکل داده و کماکان نیز در آن تدوام دارد. لذا به‌رسمیت‌شناختن این نکته و جدی گرفتن انسانیت‌زدایی اولین گام در مسیر مقابله با آن است.


[1]

Jean Hatzfeld, Machete Season: The Killers in Rwanda Speak (New York: Picador, 2005), 47, 144;
Alison Liebhafsky Des Forges, Leave None to Tell the Story: Genocide in Rwanda (New York: Human Rights Watch, 1999), 347–348.

[2] مفهوم subhumanity در نظریۀ اسمیت از انسانیت‌زدایی اهمیتی محوری دارد. از نظر وی، فرایند انسانیت‌زدایی مستلزم آن است که فرد یا گروه هدف به‌طور هم‌زمان انسان و مادون ‌انسان در نظر گرفته شوند. به‌عبارت دقیق‌تر، هرچند فرد یا گروه مقابل در ظاهر و از بیرون مشابه انسان‌هاست، اما در باطن و از درون موجودی مادون‌انسانی است. برای مطالعه بیش‌تر بنگرید به: (م)

Smith, D. L. (2016). “Paradoxes of Dehumanization”. Social Theory and Practice, 42(2), 416–443

[3]

New York Times, January 9, 1943.

[4]

Michael C. C. Adams, “Retelling the Tale: Wars in Common Memory,” in G. Boritt (Ed.), War Comes Again: Comparative Vistas on the Civil War and World War II (New York: Oxford University Press, 1995), 216

[5] واژۀ گوک یک اصطلاح توهین‌آمیز است که عمدتاً خطاب به مردم در آسیای شرقی و جنوب شرقی به کار می‌رود. منظور از قانون گوگ صرف نیز در این‎جا قاعده‌ای نانوشته در میان سربازان آمریکایی در جنگ ویتنام بود که به ارتکاب خشونت بی‌رویه علیه ویتنامی‌ها تأکید داشت. (م)

[6]

Nick Turse, Kill Anything That Moves: The Real American War in Vietnam (New York: Picador, 2013), 50, 161.

[7]

Michael C. C. Adams, “Retelling the Tale: Wars in Common Memory,” in G. Boritt (Ed.), War Comes Again: Comparative Vistas on the Civil War and World War II (New York: Oxford University Press, 1995), 216

[8] لینچ‌ کردن به نوعی از مجازات خشونت‌آمیز اشاره دارد که خارج از رویۀ قانونی و به‌صورت خودسرانه صورت می‌گیرد. به نظر می‌رسد این عنوان از نام چارلز لینچ (۱۷۳۶-۱۷۹۶)، سیاست‌مدار آمریکایی، گرفته شد است که در طول جنگ استقلال آمریکا (۱۷۷۵-۱۷۸۳) با برگزاری دادگاه‌های نمایشی به اعدام لویالیست‌ها (Loyalists) می‌پرداخت. (م)

بنگرید به:

Abbott, G. (2024, September 29). "lynching," [Encyclopedia Britannica](https://www.britannica.com/topic/lynching).

  1. On Inhumanity: Dehumanization and How to Resist It 

  2. David Livingstone Smith 

  3. Hutu 

  4. Tutsi 

  5. Subhuman 

  6. Munduruku 

  7. pariwat 

  8. Sir Thomas A. Blamey 

  9. Bugs That Every Marine Should Know 

  10. Nick Turse 

  11. Kill Anything That Moves: The Real American War in Vietnam 

  12. mere-gook rule 

  13. Stan Groff 

  14. dink 

  15. gook 

  16. ragheads 

  17. ragheads 

  18. lynching 

  • اشتراک‌گذاری