فصل ۱. مقدمه

از کتاب «فلسفه ورزیدن: از کنج‌کاویِ معمولی تا استدلالِ منطقی»

| مترجم: محسن زمانی

| | 1573 کلمه

فصل ۱. مقدمه
از کتاب «فلسفه ورزیدن: از کنج‌کاویِ معمولی تا استدلالِ منطقی»
  • اشتراک‌گذاری

[بازگشت به فهرست کتاب]

[فصل ۲. از فهم متعارف آغازکردن]


۱ مقدمه

ژان-پیر ریو یکی از اسطوره‌های راگبی است. او در سال‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۴ کاپیتان پرتلاش تیم خیلی خوب فرانسه بود. او، با آن موهای بلند و آشفته و بلوندش و با آن پیراهن اغلب خونی‌اش، در میان بازیکنان راگبی جذابیتی فراموش‌نشدنی داشت. در مصاحبه با روزنامه‌ای، او تلقی خود را از تاکتیک این‌گونه شرح داده است: ژان ـ پیر ریو می‌گوید اصلِ قضیه داشتنِ تصوری روشن و متمایز از چیزی است که می‌خواهید به دست آورید. پس از این‌که به چنین تصوری دست پیدا کردید، باید هر حرکت پیچیده‌ای را به ساده‌ترین بخش‌هایش تقسیم کنید، بتوانید بی‌تأمل این حرکت‌هایِ ساده را انجام دهید، و بعد با این بخش‌های ساده آن حرکت پیچیده را بازسازی کنید. ریو، بی‌آن‌که نامی از نماد فلسفۀ فرانسه، رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰)، ببرد، هم از تأکید دکارتی بر لزوم تصورات روشن و متمایز پیروی کرده است، هم از یکی از قواعد راه بردن ذهن این فیلسوف (قاعدۀ ۵). در مدرسه‌های فرانسه فلسفه تدریس می‌کنند و این تدریس کاربردهای غیرمنتظره‌ای دارد.

فلسفه خطرهایی هم دارد. روش دکارت بخشی دیگر هم دارد که ریو بدان توصیه نکرد: راه‌برد رادیکال شک کردن در هرچه بتوان در آن شک کرد، ازجمله تمام جهان بیرون از ذهن، به‏‌قصد تجدیدِبنای علم برمبنای مستحکم معدودی یقین باقی‌مانده. احتمالاً شک خیلی زیاد به موفقیت در ورزش نمی‌انجامد. به‌هرحال، دکارت خود به این استاندارد بالای خود متعهد نماند. او برای «اثبات» وجود خدا به شیوه‌های نامناسب قدیمی‌ای از اندیشیدن اعتماد کرد و از خدا برای برطرف کردن شک‌هایش استفاده کرد. حتی در زمان خود دکارت هم بسیاری از فیلسوفان راه‌حل او را قانع‌کننده نیافته بودند. دلایل او برای شک کردن چون هیولای فرانکنشتاین بود؛ مخلوق او بودند، ولی از کنترلش خارج شدند. این همان است که مشکل شکاکیت خوانده می‌شود. اغلب به این مشکل توجهی نمی‌کنند، زیرا آن را موضوعی بی‌اهمیت می‌دانند که تنها علاقۀ فیلسوفانی بدان جلب می‌شود که دچار سوءظن شدیدند. اما از خاطر نبرید که سیاست‌مداران و صاحبان شرکت‌ها از مشاورانی که برای بهبود وجهۀ عمومی خود استخدام می‌کنند می‌خواهند که اعتبار اکتشافات علمی را زیر سؤال ببرند؛ کشفیاتی چون گرمایش جهانی و مضرات سیگار کشیدن. این مشاوران شعاری دارند: «کالای ما تردید است». آن‌ها می‌دانند که نمی‌توانند ثابت کنند دانشمندان خطا می‌کنند. هدف آن‌ها این است که فضا را آن‌‌قدر مشوش کنند که مردم بگویند: «خود متخصصان هم اختلاف‏نظر دارند، پس جای نگرانی نیست». شک کردن در تغییر اقلیم نظریۀ فلسفی نامتعارف و بی‌ضرری نیست، تهدیدی است برای نسل‌های آینده.

نقطۀ آغاز دکارت برای بازسازی معرفت چیزی نبود جز معرفتش به‌ اندیشه‌هایش دربارۀ حالات درونی‌اش. تا امروز نیز چنین معرفتی جاذبۀ فراوانی دارد. در مارس ۲۰۰۳ آمریکای تحت رهبری رئیس‌جمهور جرج دبلیو بوش و بریتانیای تحت زعامت نخست‌وزیر تونی بلر به عراق یورش بردند و رژیم صدام حسین را سرنگون کردند. آمریکا و بریتانیا در توجیه این عمل ادعا می‌کردند رژیم صدام حسین سلاح‌های کشتار جمعی دارد. به‏زودی این ادعا دروغ از آب درآمد. تونی بلر در سال ۲۰۰۴، در سخنرانی‌ای که برای دفاع از خود ایراد کرد، گفت: «تنها چیزی که می‌دانم این است که چه باوری دارم. او در هنگام حمله نمی‌دانست که در عراق سلاح کشتار جمعی وجود دارد، اما می‌دانست که باور دارد که در عراق سلاح کشتار جمعی وجود دارد. تونی بلر می‌کوشید توجه‌ها را از پرسش دربارۀ شواهد قابل‌بررسی برای وجود سلاح‌های کشتار جمعی به امری دیگر منحرف کند: پرسش دربارۀ صداقتش دربارۀ حالت‌های درونی‏اش.

با دریافتن این‌که مردم منطقه‌ای که آمریکا و بریتانیا به آن حمله کردند تاریخ طولانی‌ای از نقض حقوق بشر را پشت سر گذرانده‌اند، به این امر آگاه می‌شویم که فیلسوفان نقش مهم دیگری هم ایفا می‌کنند. ما به این سبب درمی‌یابیم که نقض حقوق بشر رخ داده است که درکی از حقوق بشر داریم. فیلسوفان در پروراندن این درک نقشی کلیدی داشتند: از میان هم‌عصران دکارت می‌توان ازجمله از چهره‌های شاخصی چون هوگو گروتیوس (۱۵۸۳-۱۶۴۵) و جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴) یاد کرد.

فلسفه چیزی یک‌سره بیگانه با ما نیست. فلسفه در این‌جا و آن‌جای زندگی ما حاضر است، هم به‌شیوه‌هایی پیش‌پافتاده و هم به‌شیوه‌هایی مهم؛ اما فلسفه چیست؟ فیلسوفان سعی می‌کنند چه به دست‌ آورند؟

به‌طور سنتی، فیلسوفان می‌خواهند به‌نحوی بسیار کلی ماهیت همه‌چیز را دریابند: وجود و عدم، ضرورت و امکان، جهان فهم متعارف، جهان علوم طبیعی، جهان ریاضیات، کل‌ها و جزءها، زمان و مکان، علت و معلول، ذهن و ماده. آن‌ها می‌خواهند خود دریافتن ما را نیز دریابند: جهل و معرفت، شک و باور، بود و نمود، صدق و کذب، زبان و اندیشه، عقل و احساس. آن‌ها می‌خواهند دریابند و ارزیابی کنند که با این دریافته‌های خود چه می‌کنیم: نیت و عمل، اهداف و وسیله‌ها، خوب و بد، درست و غلط، ارزش و واقعیت، رنج و لذت، زشتی و زیبایی، مرگ و زندگی، و بسیاری چیزهای دیگر. فلسفه بسیار بسیار جاه‌طلب است.

این توصیف کوتاه موجب مطرح شدن پرسش‌هایی می‌شود: ازآن‌جاکه دانشمندان دربارۀ بسیاری از این موضوع‌ها پژوهش می‌کنند، فلسفه چه نسبتی با علم دارد؟ فلسفه و علم همیشه جدا نبودند. از زمان یونانیان باستان به بعد، فلسفه شامل فلسفۀ طبیعی بود، دانشی که به پژوهش دربارۀ طبیعت می‌پردازد. این قصۀ دراز را کوتاه کنم: طی قرن‌های شانزدهم و هفدهم، فلسفۀ طبیعی به چیزی بدل شد که می‌توان آن را، به‏معنی مدرن، علوم طبیعی، مخصوصاً فیزیک، دانست. حتی پیش‌آهنگانی چون گالیله و نیوتن خود را فیلسوف طبیعی می‌شمردند. برخی فیلسوفان، ازجمله دکارت و گاتفرید ویلهلم لایب‌نیتس (۱۶۴۶-۱۷۱۶)، دانشمند و ریاضی‌دان هم بودند. اما فلسفۀ طبیعی یا علوم طبیعی به بسط روشی خاص خود پرداخت که در آن آزمایش (مشاهدۀ دقیق با استفاده از ابزارهای خاصی چون تلسکوپ و میکروسکوپ، اندازه‌گیری، و محاسبه) نقشی اساسی ایفا می‌کند. رفته‌رفته این خلف فلسفه در قامت رقیب و دشمن جان سلفش ظاهر شده است، زیرا به نظر می‌رسد فلسفه و علوم طبیعی برای پاسخ به پرسش‌های واحدی دربارۀ ماهیت اساسی واقعیت رقابت می‌کنند. اگر این رقابت را به دوئلی تشبیه کنیم، باید گفت که فلسفه از لحاظ اسلحه دست پایین را دارد، زیرا فلسفه چیزی جز اندیشه ندارد و علوم طبیعی روش‌های دیگری هم در اختیار دارند. اگر فیلسوفان بر این پای بفشرند که در اندیشیدن قابل‌تر از دانشمندان علوم طبیعی‌اند، کسی حرف آن‌ها را باور خواهد کرد؟ به استعاره‌ای دیگر متوسل شوم. فیلسوف در نقش انسانی تنبل ظاهر می‌شود که لمیده بر صندلی راحتی خویش برای ما در‌این‌باره داد سخن می‌دهد که جهان باید چگونه باشد، حال‌آن‌که دانشمند از خانه به در می‌آید تا ببیند و دریابد که جهان واقعاً چگونه است. اگر اوضاع از همین قرار باشد، آیا دوران فلسفه سپری نشده است؟ بنابراین، برآمدن علوم طبیعی مدرن موجب بحرانی در روش فلسفی شده است که ذره‌‌ذره آن را نیست و نابود می‌کند.

بعد از برآمدن علوم طبیعی، می‌توان بخش عمده‌ای از سرگذشت فلسفه‌ را سلسله پاسخ‌هایی به این بحران دانست، بحرانی که دامن روش فلسفه را گرفته است، و کوششی برای یافتن چیزی، هرچه باشد، که روش‌های فلسفی‌ بتوانند بهتر از روش‌های علمی از عهدۀ آن برآیند. این کوشش‌ها اغلب سبب شده‌اند که به‌نحو چشم‌گیری از جاه‌طبی فلسفه کاسته شود. در فصل‌های بعدی به توضیح این امر خواهم پرداخت.

به‌نظر من، این تقابل کذایی بین فلسفه و علم بر تلقی‌ای محدود از علم مبتنی است که می‌خواهد قبایی واحد را بر هر قامتی بپوشاند. بالأخره ریاضیات همان‌قدر علم است که علوم طبیعی‌ای چون فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی، و همۀ این علوم طبیعی دائماً به ریاضیات وابسته‌اند، ولی ریاضی‌دانان آزمایش نمی‌کنند. همانند فیلسوفان، آن‌ها نیز می‌توانند با لمیدن بر صندلی راحتی و اندیشیدن به کارشان برسند. در کتابی که در دست دارید توضیح می‌دهم که چگونه روش‌هایی که فیلسوفان برای پاسخ دادن به پرسش‌هایشان به کار می‌برند روش‌های علمی مناسبی‌اند؛ پرسشی‌هایی که از سنخ پرسش‌های جاه‌طلبانۀ پیشین‌اند. همانند ریاضی، فلسفه علمی است غیرطبیعی؛ تفاوتش با ریاضی این است که هنوز به کمال بلوغش نرسیده است.

باید اذعان کرد که رویکرد بسیاری از فیلسوفان معاصر به‌هیچ‌وجه علمی نیست. این کتاب دربارۀ خوب فلسفه ورزیدن است، نه بد فلسفه ورزیدن، هرچند این خود محل مناقشه است که چه چیزی را خوب فلسفه ورزیدن بشماریم. من تصویری از این‌که چگونه باید فلسفه ورزید در سر دارم که بسیاری از فیلسوفان آن را خوش نخواهند داشت. قضاوت را به خوانندگان وامی‌گذارم.

در این کتاب توضیح می‌دهم که فلسفه چگونه می‌تواند به پرسش‌هایی بسیار بسیار کلی پاسخ دهد. چنین امری نه مستلزم کاری عجیب و غریب است و نه متضمن درکی از سنخی متفاوت. ای‌بسا خواننده گاهی چنین واکنش نشان دهد: «اما همین الان هم که همین کار را می‌کنم!». دقیقاً نکته همین است. فلسفه، هم‌چون همۀ علوم، با شیوه‌های کسب معرفت و اندیشیدنی آغاز می‌شود که انسان‌های متعارف در دست دارند، گیرم که در فلسفه این شیوه‌ها را کمی دقیق‌تر، کمی سامان‌مند‌تر، کمی منتقدانه‌تر به کار می‌برند و این فرایند را بارها و بارها تکرار می‌کنند. از پی مشارکت‌های هزاران زن و مرد درطی هزاران سال، این فرایند ما را در وادی تفکر به جاهایی رسانده است که هیچ‌‌کس به‌تنهایی، و بی‌مدد، هرگز نمی‌توانست به این مقصدها نائل شود. اغلب مردم، به‌خصوص کودکان، گاه‌گاه از خود سؤال‌هایی می‌پرسند که پر از بذرهای فلسفه است. چنان‌که اغلب مردم از خود سؤال‌هایی می‌پرسند که حاوی بذرهای فیزیک، زیست‌شناسی، زبان‌شناسی، تاریخ، و … است. دشواریِ بزرگ֯ تشخیص دادن و فراهم کردنِ شرایط نمو این بذر‌هاست. در غیاب چنین شرایطی، هر نسلی بذر فراوان خواهد داشت، اما دستش از میوه تهی خواهد بود.

من چهل سال آزگار فلسفه ورزیده‌ام. این امر هنوز برای من یکی از بزرگ‌ترین سرچشمه‌های لذت است و البته یأس. امیدوارم این کتاب برخی از این لذت‌ها را به خواننده بچشاند و یأس زیادی در کام او نریزد.


[بازگشت به فهرست کتاب]

[فصل ۲. از فهم متعارف آغازکردن]

  • اشتراک‌گذاری