از فرگه به وینگنشتاین دربارهٔ تراکتاتوس (I)

نامهٔ اول (۲۸ ژوئن ۱۹۱۹)

| مترجم: ساجد طیبی

| | 1103 کلمه

یادداشت مترجم: در ژوئن ۱۹۸۸، خدمتکاری که مشغول پاک‌سازی انبار یک بنگاه مشاور املاک در وین بوده متوجه دسته‌ای نامه می‌شود. نام «ویتگنشتاین» روی این نامه‌ها توجه او را جلب می‌کند و درنتیجه در دور ریختن‌شان تردید می‌کند. بعدتر معلوم می‌شود که آ‌ن‌ها شامل حدود ۵۰۰ نامه از سوی افراد مختلف به لودویگ ویتگنشتاین‌اند. در میان آن‌ها از جمله ۲۱ نامه از فرگه به ویتگنشتاین یافته می‌شود. بخشی از این نامه‌ها شامل نقدهای فرگه است به رسالهٔ منطقی-فلسفی (تراکتاتوس) اثر ویتگنشتاین. آن‌چه درادامه می‌آید ترجمهٔ نخستین نامه از فرگه به ویتگنشتاین است که به این موضوع اختصاص دارد. منبع ترجمهٔ فارسی متن انگلیسی ترجمهٔ این نامه است که در کتابِ Interactive Wittgenstein1 منتشر شده است.

ساجد طیبی



باد کلاینن در مکلنبورگ، ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹

دوست عزیز،

یقیناً دیرزمانی است که در انتظار پاسخی از من هستید و قطعاً چشم‌انتظار توضیحاتی از من بوده‌اید راجع به تراکتاتوس2تان، که برایم فرستاده بودید. بر این اساس، احساس دین بسیاری به شما می‌کنم و عذرخواهم. اخیراً درگیرِ امور تجاری ملال‌انگیزِ چندی شدم که به‌دلیل بی‌تجربگی در حل‌وفصل چنین موضوعاتی، وقت بسیاری از من گرفته‌اند. لذا نتوانستم با تفصیلی بیش‌تر به رسالهٔ شما بپردازم، و بنابراین، متأسفانه نمی‌توانم قضاوت مستدلّی ارائه دهم. فهمِ آن برایم دشوار بود. شما در مواضعِ متعددی جملاتتان را بی‌هیچ توجیهی، یا دست‌کم بدون توجیهی به‌اندازهٔ کافی تفصیلی، کنار هم نوشته‌اید. لذا من اغلب نمی‌دانم که آیا باید موافقت کنم یا نه، چون معانی آن‌ها به‌اندازهٔ کافی برایم روشن نیست. قطعاً با توجیهاتی تفصیلی‌تر معانی آشکارتر خواهند شد. زبان گفتاری عموماً آشفته‌تر از آن است که به همان شکل، مناسبِ اغراضِ منطقی و معرفتیِ بغرنج باشد. به‌نظر من، برای تدقیق بیش‌تر معانی نیاز هست به توضیحاتی. درست از همان ابتدا الفاظِ بسیاری را به کار می‌برید که به‌وضوح بسیاری چیزها منوط است به معانی آن‌ها.

من، در همان آغاز، با عبارات «واقع بودن»3 و «واقعیت»4 مواجه می‌شوم و حدس می‌زنم که «واقع بودن» و «یک واقعیت بودن» معادل‌اند. جهان همهٔ چیزهایی است که واقع‌اند و جهان تمامیتِ واقعیت‌هاست. آیا هر واقعیتی واقع نیست، و آیا آن‌چه واقع است یک واقعیت نیست؟ آیا با گفتن این‌که فرض کنید A یک واقعیت باشد همان چیزی را نمی‌گویم که با گفتن‌ فرض کنید A واقع باشد می‌گویم؟ غرض از این عباراتِ مضاعف چیست؟ البته که هر مثلث متساوی الاضلاع مثلثی است متساوی الزوایا و هر مثلث متساوی الزوایا مثلثی است متساوی الاضلاع. اما معنای عبارت اول منطبق نیست بر معنای عبارت دوم. این یک قضیه است که هر مثلث متساوی الاضلاع مثلثی است متساوی الزوایا. اما عبارت‌های «مثلث متساوی الاضلاع» و «مثلث متساوی الزوایا» مرکب‌اند، و اغلب از ترکیب‌های متفاوت معانی متفاوت حاصل می‌شود. مع‌ذلک، در این‌جا چنین چیزی نداریم. آیا می‌شود گفت که معنای عبارت «واقع بودن» از ترکیب آن حاصل می‌شود؟ ‌ آیا این یک قضیه است که آن‌چه واقع است یک واقعیت است؟ فکر نمی‌کنم چنین باشد؛ و بااین‌حال، آن را اصل موضوع5 هم محسوب نمی‌کنم؛ زیرا به‌نظرم هیچ معرفتی بر آن مترتب نیست. درعین‌حال، باز هم عبارت سومی ظاهر می‌شود: «آن‌چه واقع است، واقعیت، وجود یک واقعیت اتمی است».6 من این را چنین می‌فهمم که می‌گوید هر واقعیتی وجود یک واقعیت اتمی است، فلذا یک واقعیت مشخص عبارت است از وجودِ یک واقعیت اتمی مشخص.

آیا نمی‌شود لفظ «وجودِ» را حذف کرد و گفت «هر واقعیتی یک واقعیتِ اتمی است، هر واقعیت مشخص یک واقعیت اتمی مشخص است»؟ نمی‌شود هم‌چنین گفت «هر واقعیتِ اتمی وجود یک واقعیت است»؟ می‌بینید: من از همان ابتدا درگیر تردیدهایی شدم دربارهٔ این که چه می‌خواهید بگویید و لذا پیش‌تر نرفتم. این روزها اغلب احساس خستگی می‌کنم، و این هم فهمیدن را برایم سخت می‌کند. امیدوارم این اشارات موجب سوءتفاهم نشوند، بلکه مشوّقتان باشند برای فهم‌پذیرتر کردنِ نحوهٔ بیانتان. وقتی این همه‌‌چیز منوط به درک دقیق معنا است،‌ نباید از خواننده انتظار زیادی داشت. به‌نظر من استعمال عبارات مختلف با معنای واحد به‌خودی‌خود ناپسند است، امّا وقتی برای غرضی خاص این کار انجام می‌شود، نباید خواننده را در شک و تردید راجع به آن نگاه داشت. بااین‌‌حال، جایی که ممکن است خواننده، به‌رغم خواستِ نویسنده، دو عبارتِ مختلف با معانی واحد را یک‌کاسه کند، نویسنده باید به تفاوت آن‌ها اشاره کند و تاآن‌جاکه ممکن است درپی آن باشد که توضیح دهد تفاوت در چیست. آیا واقعیاتِ اتمی‌ای هم هستند که وجود ندارند؟ آيا هر ترکیبی از اشیاء یک واقعیتِ اتمی است؟ آیا این مهم نیست که این ترکیب‌ها به‌واسطهٔ ‌چه چیز ایجاد می‌شوند؟ آن‌چه آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد چیست؟ آیا محتملاً می‌تواند، مانندِ سیستم سیارات، گرانش باشد؟ شما می‌نویسید: برای یک چیز ضروری است که بتواند جزء مقوّم یک واقعیت اتمی باشد. حال آیا یک چیز می‌تواند مقوّم یک واقعیت هم باشد؟‌ جزء یک جزء جزئی از کل است. اگر یک چیز مقوّمی از یک واقعیت است و هر واقعیت جزئی از جهان است، پس آن چیز هم جزئی از جهان است. من مایلم مثال‌هایی داشته باشم برای فهم بهتر، تا ببینم متناظرهای زبانی واقعیت، واقعیتِ اتمی، و وضع امور چیست:‌ چگونه به یک واقعیت، یک واقعیت اتمی موجود و یک واقعیت اتمی ناموجود، دلالت می‌شود و چگونه به وجودِ یک واقعیت اتمی و درنتیجه، واقعیتِ متناظر با آن واقعیتِ اتمی دلالت می‌شود؛ آيا از این طریق تمایزی اساسی میانِ یک واقعیت اتمی و آن واقعیت به دست می‌آید. من خواهان آنم که مثالی داشته باشم برای این ادعا که کوه وزوو7 از مقوّمات یک واقعیت اتمی است. پس علی‌الظاهر مقوّمات وزوو هم باید از مقوّمات این واقعیت باشد؛ پس این واقعیت از گدازه‌های سردشده هم تشکیل شده است. این به‌نظرم درست نیست.

علی‌ای‌حال، خواست من این است که این سطور به‌‌کار اثباتِ دوستی من با شما بیاید و حال می‌ترسم که با پرسش‌هایی بی‌جا آزرده باشم‌تان. این را ببخشایید و دوستی‌ خود را با کسی که اغلب به شما می‌اندیشد ادامه دهید.

با احترام،

گ. فرگه.    

  1. De Pellegrin, Enzo (ed.) (2009). Interactive Wittgenstein: Essays in Memory of Georg Henrik von Wright. Dordrecht, Netherland: Springer. 

  2. Tractatus Logico-Philosophicus 

  3. der Fall sein / to be the case 

  4. Tatsache / fact 

  5. Axiom 

  6. Was der Fall ist, die Tatsache, ist das Bestehen von Sachverhalten. / What is the case, the fact, is the existence of atomic fact. 

  7. Vesuvs / Vesuvius 

  • اشتراک‌گذاری