از فرگه به وینگنشتاین دربارهٔ تراکتاتوس (II)

نامهٔ دوم (۱۶ سپتامبر ۱۹۱۹)

| مترجم: ساجد طیبی

| | 911 کلمه

  • اشتراک‌گذاری

یادداشت مترجم:

آن‌چه در پی می‌آید دومین نامه از نامه‌های گوتلب فرگه به لودویگ ویتگنشتاین است، دربارهٔ رسالهٔ منطقی-فلسفی (تراکتاتوس) او. هم‌چون نامهٔ اول، در این‌جا نیز فرگه در تلاش است به ویتگنشتاین توضیح دهد که چرا سبک او در بیان مطالب رساله مانع از فهم آن است، حتی با لحاظ کردنِ توضیحاتی که ظاهراً ویتگنشتاین در پاسخ به نامهٔ قبل فرگه داده است. پاسخ‌های ویتگنشتاین البته موجود نیست و ظاهراً در خلال جنگ جهانی دوم در بمباران ساختمان کتاب‌خانهٔ محل نگه‌داری دست‌نوشته‌های فرگه از بین رفته است.

ساجد طیبی



۱۶ سپتامبر ۱۹۱۹، باد کلاینن

آقای ویتگنشتاین عزیز،

هنوز به آخرین نامه‌تان از کاسینو پاسخ نداده‌ام و حال نامه‌ای دیگر از شما دریافت کرده‌ام. به‌خاطر هر دو نامه بسیار ممنونم. صحیح و سالم بازگشتنتان از اسارت را تبریک می‌گویم. امیدوارم خیلی زود تبعاتِ هرآن‌چه را از سر گذرانده‌اید پشت سر بگذارید. خرسندم که می‌خواهید کاری شروع کنید و صمیمانه آرزو می‌کنم که امیدهایی که به آن بسته‌اید محقق شوند. برخلافِ آن‌چه شما می‌پندارید، به‌گمان من نامحتمل نیست که ما بتوانیم در این حوزۀ فلسفی به توافق برسیم. علاوه‌براین، امیدوارم شما روزی آن‌چه را من در حوزهٔ منطق کشف کرده‌ام پیش ببرید، اما لازم است اولاً آن را پذیرفته باشید. به این دلیل است که مایل به تبادل نظر با شما هستم. من در مکالمات طولانی با شما مردی را شناختم که هم‌چون من، گرچه از مسیرهایی کم‌وبیش متفاوت، درپی حقیقت بوده است. این دقیقاً همان چیزی است که من را امیدوار می‌کند که در شما چیزی را بیابم که بتواند تکمیل‌کنندهٔ، یا حتی تصحیح‌کنندهٔ‌، آن ‌چیزی باشد که من یافته‌ام. لذا انتظار دارم در عین حال که تلاش می‌کنم به شما بیاموزم که از چشم من ببینید، یاد هم بگیرم که از چشم شما ببینم. من به این سادگی این امید را کنار نمی‌گذارم که به توافقی با شما نائل شوم.

اجازه دهید وارد بحث از محتوای جدیدترین نامه‌تان نشوم. همان قبلی از کاسینو آن‌قدر من را به تکاپو انداخته است که اگر هر نکتهٔ برانگیزانندۀ آن را پی می‌گرفتم، لاجرم باید به‌جای یک نامه کتابی می‌نوشتم.

آن‌چه دربارهٔ غرض از کتابتان برایم نوشتید به‌نظرم بسیار غریب است. از نظر شما، این غرض تنها وقتی محقق می‌شود که دیگران از پیش اندیشه‌های بیان‌شده در آن را اندیشیده باشند. لذا، لذت خواندنِ کتابِ شما دیگر نمی‌تواند محصول محتواهایی باشند که از پیش معلوم‌اند، بلکه تنها ناشی از فرم است، فرمی که در آن چیزی از فردیت نویسنده ظاهر شده است. بدین ترتیب، کتاب دستاوردی هنری خواهد بود و نه علمی؛ آن‌چه در آن گفته شده است اهمیت کم‌تری دارد از نحوهٔ گفتن آن. من در اظهاراتم فرض کردم که شما می‌خواستید محتوای جدیدی را منتقل کنید. و در این‌جاست که بزرگ‌ترین تمایز حدَ اعلای زیبایی خواهد بود.

آيا من از آن‌هایی هستم که کتاب شما را خواهد فهمید؟ بدون کمک خودتان، بعید است. آن‌چه شما دربارهٔ واقعیاتِ اتمی، واقعیات، و وضعیت‌های امور می‌نویسید هرگز به ذهن من خطور نمی‌کرد. هرچند جایی در مقالهٔ خودم یحتمل به عقیدهٔ شما نزدیک شده‌ام. بسیار خوش‌حال شدم که در نامهٔ‌ شما جمله‌ای یافتم که در آن نحوهٔ بیانتان به‌نظر کاملاً منطبق است با نحوهٔ بیان من. [منظورم] این جمله است: «معنای1 هریک از این دو جمله چیز واحدی است، اما ایده‌هایی2 که من در زمانِ‌ نوشتنشان هم‌راه آن‌ها کرده‌ام خیر.» در این مورد کاملاً موافقم با تمییز گذاشتنِ شما میان جمله و معنایش، و قائل بودن به این امکان که دو جمله واجد معنایی واحد، اما در ایده‌های توأم با آن‌ها متفاوت باشند. من در صفحهٔ ‌۶۳ مقالهٔ فوق‌الذکر به این موضوع پرداخته‌ام. شما زیر «من» خط کشیده‌اید. در این نیز من نشانه‌ای از اتفاق‌نظر می‌بینم. معنای حقیقی جمله برای همه یک‌سان است؛ امّا ایده‌هایی که هرکس به‌هم‌راه جمله دارد تنها به خود او تعلّق دارد؛ او حامل آن‌هاست. هیچ‌کس نمی‌تواند ایده‌های کس دیگری را داشته باشد.

حال شما می‌نویسید: «آن‌چه متناظر یک گزارهٔ مقدماتی است، اگر صادق باشد، وجود یک واقعیتِ اتمی است». شما با این، نه عبارتِ «واقعیت اتمی»،3 بلکه کل عبارتِ «وجود یک واقعیتِ اتمی» را توضیح می‌دهید. در یک تعریف عبارتی که شرح داده می‌شود باید همواره به‌مثابهٔ یک کلَ تفکیک‌ناپذیر لحاظ شود. اجزایی را که به‌حیثِ گرامری در آن تمییز داده می‌شود نباید واجد معانی خودشان قلمداد کرد. شما لفظ «موجود» را در سیاق‌های دیگر هم به‌ کار می‌برید. لذا ظاهراً شما عبارتِ «وجود یک واقعیت اتمی» را به دو بخش تقسیم کرده‌اید و به نظر می‌رسد جملهٔ شما «آن‌چه متناظر یک گزارهٔ مقدماتی است، اگر صادق باشد، وجود یک واقعیتِ اتمی است» توضیحی برای عبارت «وجود یک واقعیت اتمی» باشد. سعی‌ام این است که توضیح شما را چنین بفهمم: «یک گزارهٔ مقدماتی را می‌توان، بدون تغییر معنا، تبدیل کرد به جمله‌ای به‌شکل “الف وجود دارد”». معنای لفظِ «وجود دارد» علی‌الفرض معلوم است. حال اگر گزارۀ مقدماتی صادق باشد، آن‌گاه الف واقعیتی اتمی است؛ لذا می‌توان ایضاً گفت: «اگر گزارهٔ “الف وجود دارد” یک گزارهٔ مقدماتی صادق باشد، آن‌گاه الف یک واقعیت اتمی است»؛ چرا که لازم نیست این جمله را اول تبدیل کنیم، چرا که همین حالا فرم لازم را دارد.

مع‌ذلک، حال باید منتظر باشم ببینم راجع به این موضوع چه خواهید گفت.

تا آن‌ موقع یقین داشته باشید از دوستی مخلص برخوردار خواهید بود.

گ. فرگه.

  1. Sinn / sense 

  2. Vorstellung / idea 

  3. Sachverhalt / atomic fact 

  • اشتراک‌گذاری