یادداشت مترجم: آنچه در ادامه میآید ترجمهٔ چهارمین و آخرین نامهٔ گوتلوب فرگه به لودیک ویتگنشتاین است دربارهٔ رسالهٔ منطقی-فلسفی (تراکتاتوس) او. برخلاف نامههای اول و دوم، سوم که به فاصلهٔ اندکی از هم نوشته شده بودند، این نامه پس از بیش از ۶ ماه از نامهٔ سوم فرستاده میشود. در این نامه فرگه کماکان تلاش میکند ویتگنشتاین را وادار کند منظور خودش از همان جملهٔ اول تراکتاتوس را واضح کند، تلاشی که البته به نظر نمیرسد موفق بوده باشد.
ساجد طیبی
باد کلاینن (مکلنبورگ)، ۳ آوریل ۱۹۲۰
آقای ویتگنشتاین عزیز،
از نامۀ ۱۹ مارس شما بسیار سپاسگزارم! البته که از صراحت کلامتان آزردهخاطر نمیشوم. معذلک، مایلم بدانم چه دلایل ژرفتری برای ایدئالیسم هست که فکر میکنید درکشان نمیکنم. فکر میکنم متوجه شدم که شما خودتان ایدئالیسم معرفتشناختی را صادق نمیدانید؛ لذا، فکر میکنم قبول دارید که اساساً هیچ دلیل ژرفتری برای این ایدئالیسم وجود ندارد. پس دلایلِ بهنفعِ آن تنها میتوانند دلایلی ظاهری باشند، نه منطقی. بله، زبان گاهی ما را گمراه میکند، چراکه زبان همیشه از عهدۀ مقتضیات منطق برنمیآید. درواقع، درکنار قابلیتهای منطقی نوع بشر، امور بسیاری در شکلگیری زبان دخیلاند که روانشناختیاند. اشتباهات منطقی از منطق نشئت نمیگیرند، بلکه در ناخالصیها و اختلالاتی ریشه دارند که فعالیت منطقی انسانها دستخوششان واقع میشوند. قصد من ردگیری تمام چنین اختلالاتی با منشأ زبانی- روانشناختی نیست. میشود لطفاً مقالۀ من دربارۀ «اندیشه» را بهدقت بررسی کنید تا به نخستین جملهای برسید که با آن مخالفید، و آن جمله و دلایل مخالفتتان را برای من بنویسید. احتمالاً، این برای من بهترین راه خواهد بود تا بفهمم چه در سر دارید. شاید قصد من مبارزه با ایدئالیسم در معنای موردنظر شما نباشد؛ چهبسا من اصلاً از عبارت «ایدئالیسم» استفاده نکرده باشم. جملات من را دقیقاً همانطور که هستند بفهمید، بدون اینکه به من نیتی را نسبت دهید که یحتمل من با آن بیگانهام.
راجع به نوشتۀ خودتان، همان جملۀ اول من را آزردهخاطر میسازد. نه اینکه آن را کاذب بدانم، بلکه معنایش برایم روشن نیست. «جهان همۀ چیزهایی که واقعاند است». «است» یا صرفاً بهمثابۀ فعل ربطی به کار رفته است، یا بهمثابۀ نشانۀ تساوی در معنای کاملتر «عبارت است از همان». درحالیکه «اند» در بند موصولی آشکارا فعل ربطی است، «است» در بند اصلی را میتوانم صرفاً در معنای نشانۀ تساوی بفهمم. بهگمانم تا اینجا تردیدناپذیر است. اما آیا تساوی را باید چونان یک تعریف فهمید؟ این خیلی روشن نیست. آیا شما میخواهید بگویید: «من از”جهان“ همۀ چیزهایی که واقعاند را میفهمم»؟ در این صورت، «جهان» عبارت توضیح داده شده و «همۀ چیزهایی که واقعاند» عبارت توضیحدهنده است. در این صورت، چیزی راجع به جهان یا دربارۀ آنچه واقع است گفته نمیشود، بلکه اگر چیزی گفته شود، راجع به کاربرد زبان از سوی نویسنده است. اینکه آیا و تا چه حد این نحوۀ کاربرد منطبق است بر زبان زندگی روزمره موضوعی است جداگانه که فیلسوف، پس از تثبیت نحوۀ استفادهاش از زبان، چندان دغدغۀ آن را ندارد.
اما همچنین میشود که یک تساوی بیانگر اندیشهای باشد که اگر معلوم شود صادق است، معرفت ما را بهنحوی اساسی بسط میدهد. هر بازشناختنی معرفتی از این نوع است.
فیالمثل، یک سیاره را بهعنوان سیارهای بازمیشناسیم که پیشتر مشاهده شده است؛ لذا تا اطلاع ثانوی دو نام داریم: نامی که پیشتر به سیاره داده شده است، و ثانیاً نامی که من اکنون، حتی شده بهشکل «سیارهای که من فیالحال مشاهدهاش میکنم»، به آن دادهام. حال منجم، ابتدا با دودلی و شاید بهشکل یک پرسش، تساوی «آیا اروس سیارهای است که من همین حالا مشاهدهاش میکنم؟» را در ذهن شکل میدهد. این جملۀ پرسشی برای منجم مضمونی دارد. او مطمئن است: باید یا تصدیق شود یا انکار. نام «اروس»، درست مثل عبارت «سیارهای که همین حالا مشاهدهاش میکنم»، برای او مضمونی دارد؛ و هرکدام از این نامها این مضمون را از پیش دارند، پیش از آنکه تساوی صورتبندی شود. برخلاف آنچه درمورد یک تعریف صادق است، هیچکدام از این نامها همین حالا، بهواسطۀ تساوی، مضمونشان را به دست نمیآورند. علاوهبراین، اینکه هریک از این نامها قبل از بیان تساوی باید معنادار باشد برای منجم قطعی است. در این مورد، برخلاف آنچه در تساویهای تعریفی رخ میدهد، هیچکدام از نامها معنایشان را از صرفِ پرسش یا حکمی که در آن به پرسش پاسخ مثبت داده میشود نمیگیرند. حال—من فرض میکنم—منجم به این پرسش پاسخ مثبت میدهد. او، بدین ترتیب، برخلاف مواردِ تعریف، قراری راجع به استعمال خودش از زبان نمیگذارد، بلکه او از طریق آن به معرفتی جدید، بسی ارزشمندتر از نتیجۀ سادهای از قانون عام اینهمانی a=a، نائل میشود. اگر از طریق تساوی تعریفی ۱+۱=۲ به نشانۀ «۲» معنای «۱+۱» را، که من معلوم قلمدادش میکنم، داده بودیم، آنگاه ۱+۱=۲ آشکارا برقرار بود؛ اما از طریق پذیرش این تساوی هیچ معرفت جدیدی حاصل نمیشد، بلکه در آن تنها با مورد خاصی از قانون اینهمانی مواجه بودیم.
اما اگر منظورتان از جملۀ «جهان همۀ چیزهایی که واقعاند است» تساویای تعریفی نباشد، بلکه درپی طرح معرفتی ارزشمند باشید، هریک از دو نام «جهان» و «همۀ چیزهایی که واقعاند» باید پیش از صورتبندی این جمله مضمونی داشته باشند؛ مضمونی که بهواسطۀ صرف این تساوی به آن داده نشده باشد. پیش از آنکه من بتوانم چیز بیشتری دراینباره بنویسم، باید این نکته برایم واضح شود. تساوی تعریفی یا حکم بازشناسی؟ یا چیز سومی هست؟
بههرحال، براساس تجربۀ من، در شرایط اقتصادی مصیبتبار ما، انتشار اثری دشوار بیآنکه خود شخص بخش عمدهای از هزینهاش را فراهم آورد تقریباً محال است.
من همین اخیراً از یکی از نامههای پیشین شما فهمیدم که شما قائلید به درونمایۀ ژرف و صادقی در ایدئالیسم، حسی مهم، و بنابراین، نیازی مشروع که بهاشتباه به آن پاسخ داده شده است. این نیاز از چه سنخی است؟
خرسند خواهم شد اگر با پاسخ به پرسشهایم من را در درک نتایج تأملاتتان یاری دهید.
با احترامات صمیمانه در دوستیای همیشگی
گ. فرگه
اشتراکگذاری