یادداشت: متن زیر ترجمهٔ بخشی از مقالهٔ «ستم»، نوشتهٔ ماریلین فرای، است.
Marilyn Frye (1983), “Oppression”, in: Marilyn Frye, Politics of Reality: Essays in Feminist Theory, Crossing Press.
افراد ستمدیده چنین تجربهای دارند: زندگیشان را نیروها و موانعی محدود کرده و شکل داده که نه تصادفیاند و نه گاهبهگاه و از همین روی اجتنابناپذیرند. این موانع چنان نظاممند به یکدیگر مرتبط شدهاند که ایشان را در میان خود به دام میاندازد و حرکتشان را در هر جهت محدود میکند یا کیفر میدهد. این تجربه مانند زندانی شدن در قفس است: تمام مسیرها در هر جهت مسدود است یا پر از تله.
قفس پرندهای را در نظر بگیرید. اگر فقط به یک میلۀ قفس بنگرید، نمیتوانید میلههای دیگر را ببینید. اگر درک شما از آنچه پیشِرویتان است به این نگاه محدود و نزدیکبینانه وابسته باشد، میتوانید به آن یک میله، از بالا تا پایین، نگاه کنید و بااینحال نفهمید چرا پرنده نمیتواند هر زمان که میخواهد بهسادگی دور آن میله پرواز کند و از قفس بیرون برود. حتی اگر هر روز یک میله را با دقت بررسی کنید، باز هم نمیتوانید بفهمید چرا پرنده نمیتواند از میان میلهها عبور کند. هیچ ویژگی فیزیکی در یک میله، هیچ چیزی که حتی دقیقترین بررسیها نشان دهد، نمیتواند (مگر واقعاً کاملاً تصادفی) توضیح دهد که چگونه آن میله پرنده را محدود میکند یا به آن آسیب میزند. تنها زمانی که عقب میایستید و از نگاه کردن به تکتک میلهها دست میکشید و به کل قفس نگاه میکنید، متوجه میشوید که چرا پرنده نمیتواند هیچجا برود. درک این نکته نیازی به قدرت ذهنی خاصی ندارد. کاملاً واضح است که پرنده را شبکهای از موانع نظاممند احاطه کرده است- موانعی که هیچیک بهتنهایی جلوی پرواز او نمیگیرند و فقط زمانی که در ارتباط با یکدیگر قرار میگیرند بهاندازۀ دیوارهای سخت یک سیاهچال محدودکننده میشوند.
اکنون میتوان فهمید که چرا گاهی دیدن و تشخیص ستم دشوار است: کسی ممکن است عناصر یک ساختار ستمگرانه را با دقت زیاد و حتی با حسننیت مطالعه کند، بدون آنکه کل ساختار را ببیند. وی متوجه نخواهد بود که به قفسی مینگرد که افرادی در آن گرفتارند، افرادی که حرکت و جابهجاییشان محدود شده، زندگیشان شکل داده شده و تقلیل یافته است.
توقف دید در سطح خُرد چنین سردرگمیهای رایجی را به وجود میآورد، درست مانند آنچه دربارة آیین باز کردن در توسط مردان وجود دارد. این آیین، که بهطور شگفتانگیزی در میان طبقات و نژادهای مختلف رایج است، بسیاری را متحیّر کرده است. برخی آن را توهینآمیز میدانند و برخی نه. به این صحنه نگاه کنید: دو نفر دارند به یک در نزدیک میشوند. مرد کمی جلوتر میرود و در را باز میکند. مرد در را باز نگاه میدارد تا زن با لطافت از آن عبور کند. سپس مرد از در عبور میکند. در پشت سرشان بسته میشود. کسی در کمال حسننیت ممکن است بپرسد که «این زنان آزادیخواه دیوانه با چه منطقی میتوانند بگویند که این عمل ستمگرانه است؟ آیا جز این است که مرد مانعی را از سر راه حرکت آرام و بیدغدغة زن برداشته است». تکرار این آیین جایگاهی در یک و درواقع در چندین الگو دارد. برای دیدن تصویر کامل، فرد باید سطح ادراک خود را تغییر دهد.
باز کردن در بهنظر مصداقی از کمک است اما درواقع این کمکرسانی دروغین است. توضیح اینکه برای انجام یا خودداری از انجام این کنش هیچ منطق عملیای نمیتوان یافت. مردان ناتوان یا مردانی که بستههای سنگین حمل میکنند برای زنانی که از نظر جسمی سالم و بدون بار هستند در را باز میکنند. مردان بهشکلی ناشیانه خود را تحمیل میکنند و بقیه را هل میدهند تا اول به در برسند. این عمل ربطی به ایجاد راحتی یا نشان دادن لطف ندارد. علاوهبراین، این اعمال مکررِ بهاصطلاح «کمکِ» غیرضروری یا حتی آزاردهنده در تضاد با الگویی رایج روی میدهند: خودداری مردان از کمک، آن هم در موقعیتهایی که زنان چهبسا از کمکشان استقبال کنند.
آنچه زنان تجربه میکنند چنین جهانی است: جهانی که در آن شاهزادگان باوقار معمولاً دربارۀ کمکرسانی و ارائۀ خدمات کوچک، که کمک و خدمت چندان مفیدی هم نیستند، هیاهوی بسیار میکنند، اما در همین جهان، وقتی که کمکی واقعی و اساسی موردنیاز باشد بهندرت شاهزادگان زیرک و ماهری حاضرند—چه در امور روزمره و چه در موقعیتهای تهدید، حمله یا ترس.
مرد هیچ کمکی برای شستن لباسهایش نمیکند؛ برای تایپ گزارش در ساعت چهار صبح خبری از کمک نیست؛ هیچ کمکی برای میانجیگری در اختلافات میان خویشاوندان یا فرزندان وجود ندارد. هیچچیز جز توصیه به اینکه زنان باید پس از تاریکی در خانه بمانند، مردی همراهیشان کند، یا وقتی کار به جاهای باریک میکشد «دراز بکشند و لذت ببرند».
ژستهای از روی ادب فاقد معنای عملیاند. معنای آنها نمادین است. باز کردن در و خدمات مشابه کارهاییاند که واقعاً برای افرادی که بهدلایلی ناتواناند (بیمارند، بار سنگین دارند، و غیره) موردنیاز است. بنابراین، پیام چنین اعمالی این است که زنان ناتواناند. جدایی این اعمال از واقعیتهای ملموس مربوط به نیازها و بینیازیهای زنان ابزاری است برای انتقال این پیام که نیازها و منافع واقعی زنان بیاهمیت یا نامربوط است. درنهایت، این ژستها تقلیدی از رفتار خدمتکاران با اربابان است و بدین ترتیب زنان را، که در بسیاری از جنبهها خدمتکار و پرستار مردان هستند، به سخره میگیرد. پیام کمکرسانی دروغین مردانه وابستگی زنان، نامرئی بودن یا بیاهمیتی زنان، و تحقیر آنان است.
اگر فرد بر یک رویداد منفرد و جزئياتش، ازجمله نیتها و انگیزههای آگاهانۀ مرد در لحظه و ادراک آگاهانۀ زن از رویداد در آن لحظه، تمرکز کند، نمیتواند معنای این آیینها را بفهمد. گاهی به نظر میرسد که مردم عمداً دیدی نزدیکبینانه اتخاذ میکنند و چشمانشان را با چیزهایی که بهصورت خُرد دیده میشوند پر میکنند تا بهصورت کلان نبینند. بههرحال، چه عمدی باشد و چه نه، مردم ممکن است ستم بر زنان را نبینند و اغلب هم نمیبینند، چراکه رویکرد کلاننگری ندارند و نمیتوانند عناصر مختلف موقعیت را بهصورت نظاممند و مرتبط با هم در یک قالب بزرگتر درک کنند.
اشتراکگذاری