قدرت و تعصب

| مترجم: جمهوری فلسفه و ادبیات

| | 2734 کلمه

یادداشت مترجم

متنی که در ادامه می‌آید ترجمه‌ای است از مقاله‌ای از مایکل دامت1 (۲۰۱۱-۱۹۲۵)، فیلسوف و منطق‌دان بریتانیایی. مقاله در سال ۱۹۸۲ در مجلهٔ «مرور کتاب لندن»2 به بهانهٔ انتشار کتاب حالا شما می‌دانید اثر جان داونینگ3 نوشته شده است. با این حال، همان‌طور که خود دامت اشاره می‌کند، قصد او در اینجا مروری بر محتوای کتاب یا نقد آن نیست.در عوض، دامت این کتاب را بهانه‌ای قرار می‌دهد تا به این پرسش بپردازد که چرا اکثر سفیدان جامعهٔ بریتانیا حاضر نیستند تصویری را که داونینگ از جامعهٔ بریتانیا، به‌مثابهٔ جامعه‌ای عمیقاً و وسیعاً نژادپرست، به‌دست می‌دهد بپذیرند.

دامت صاحب کرسی پرآوازهٔ وِیْکم در منطق4 در دانشگاه آکسفورد بود. آثار او در حوزه‌های مختلفِ فلسفی، به‌ویژه در فلسفهٔ منطق و فلسفهٔ زبان، او را در جایگاه یکی از مهم‌ترین‌ فیلسوفان تحلیلی نیمهٔ دوم قرن بیستم قرار داده است. او در کنار فعالیت‌های دانشگاهی، یکی از فعالان پیشگام مبارزه علیه نژادپرستی در بریتانیا بود. او در مقدمهٔ کتاب مهم‌اش با عنوانِ فرگه:‌ فلسفهٔ زبان5 (۱۹۷۳) توضیح می‌دهد که چرا، در حالی که نگارش کتاب در سال ۱۹۶۴ تقریباً تمام شده بوده، انتشار کتاب برای چندین سال به تأخیر می‌افتد. در این سال‌ها او فعالیت دانشگاهی را کنار می‌گذارد و، به همراه همسرش، به‌طور گسترده درگیر مبارزه علیه نژادپرستی در بریتانیا می‌شود. او و همسرش پیشتر نیز، در سال ۱۹۵۸ «انستیتو روابط نژادی»6 را در لندن تأسیس کرده بودند که از نخستین مراکز پیشرو در فعالیت برای برابری نژادی در انگلیسِ بعد از جنگ جهانی دوم بود. آنها یک بار هم، در حین تلاش‌های روزانه‌شان در فرودگاه هیترو لندن برای جلوگیری از اخراج مهاجران آسیایی بازداشت می‌شوند که البته در نهایت از آن‌ها رفع اتهام می‌شود و وزیر کشور وقت بریتانیا از آن‌ها عذرخواهی می‌کند.

مبارزات و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی دامت در این حوزه‌ها مبنای کتاب مهم او دربارهٔ مهاجرت و پناهندگان بوده است.7

جمهوری فلسفه و ادبیات



Spirit of the Carnival by Tam Joseph, 1983


این کتابِ کوچک در اصل گزارشی است که در ژوئن ۱۹۸۰ به شورای جهانی برنامۀ کلیساها برای مبارزه با نژادپرستی8 در هلند ارائه شده است. این تصویری است که جامعه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم از خود به شهروندان سیاه نشان می‌دهد؛ و تصویری است دهشتناک. گرچه مؤلفش، که در پلی‌تکنیک تیمز درس می‌دهد، امیدوارانه آن را حالا شما می‌دانید نامیده است، در مقدمه دربارۀ این‌که بسیاری از افراد سفید در بریتانیا آن را بخوانند، یا اگر چنین کنند باورش کنند، اظهار بدبینی کرده است. قصد من در این بررسی تلخیص محتوای آن نیست: کتاب خود بسیار موجز و سریع‌خوان است. درعوض، سعی خواهم کرد مانع اصلی بر سر راه افراد در خواندن یا جدّی گرفتنش را بردارم. این مانع چنین فکری است: «این تصویری است از جامعه‌ای که لجام‌گسیخته نژادپرست است؛ گرچه من می‌دانم مقداری نژادپرستی این‌جا و آن‌جا هست، اصلاً نمی‌توان این تصویر را به‌مثابۀ تصویر جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم بازشناسم». این تفکری است خیلی طبیعی که یکی از دلایلی است که به‌خاطر آن افرادی چون داونینگ، که می‌دانند اوضاع برای سیاهان چگونه است و سعی در انتقال این دانسته‌ها دارند، اغلب رخصتی نمی‌یابند. درک این‌که چرا این فکر اشتباه است فوق‌العاده مهم است. چه‌بسا کسی آگاه باشد که اندک چیزی راجع به سازوکارِ، مثلاً، شوراهای حل اختلاف خدمات اجتماعی، به‌ویژه تأثیر آن‌ها بر سیاهان، می‌داند، اما او می‌داند، یا فکر می‌کند می‌داند، سطح تعصباتِ نژادی در میانِ افرادی که با آن‌ها در تماس است چقدر است. او می‌پذیرد که چنین تعصباتی وجود دارد، یا حتی این‌که به‌‌نحوی اسفناک شایع‌اند؛ اما می‌پندارد آن‌قدر خصمانه یا همه‌گیر نیستند که تصویری را که داونینگ ارائه می‌دهد از جامعه‌ای در سرشت خویش آشکارا نژادپرست باورپذیر کند. تجربۀ عادی او به‌سادگی با چنین تصویری هم‌خوان نیست: برای حکم کردن بر کذب آن نیاز به هیچ دانش تخصصی‌ای نیست.

این استدلالی است که صریحاً یا تلویحاً بسیاری از خوانندگان را مجاب به ردِ شرحِ داونینگ می‌کند: اما این استدلال، هرچقدر هم به‌ظاهر مجاب‌کننده، مغالطه‌ای است که تشخیص مغالطه‌آمیز بودن آن به‌غایت مهم است. برای درک مغالطه‌آمیز بودنِ آن تنها لازم است به آلمان نازی و اتاق‌های گاز بیندیشیم. رد کردنِ این مقایسه بر این مبنا که نژادپرستی بریتانیایی هنوز به آن شدّت و حدّت نرسیده است کاملاً اشتباه است. البته که خدا را شکر نرسیده است، اما پدیده همان پدیده است. راه‌حل نهایی محصول همین خاک متعفن بود، و صرفاً رشدی پربارتر داشت از آن‌چه تاکنون در دیگر جاها داشته است: محصولِ یهودستیزی آلمانی بود که تنها مشتی نمونۀ خروار از انواع و اقسامِ تعصباتِ نژادی بود. این واقعیت که نه در عصر و سرزمینی دور، بلکه در اندک زمانی پیش‌تر و در کشوری نه‌چندان متفاوت با ما حکومت اقدام به پاک‌سازی تمامی یک نژاد، متشکل از میلیون‌ها انسان، کَرد چیزی است که هنوز هضمش را دشوار می‌یابیم؛ اما ناگزیر باید هضمش کنیم، چراکه نشان‌دهندۀ کاذب بودن هر تصویری از بشر و جامعۀ بشری است که مستلزم انکار امکان وقوع چنین اتفاقی باشد.

حال بیایید بپرسیم: در آن زمان که اتاق‌های گاز مشغول به کار بودند، آیا سطح عمومی تعصباتِ ضدِیهود در میان مردم آلمانی آن‌قدر بالا بود که با آن بروزِ نهایی نژادپرستی از سوی دولت منطبق باشد؟ به‌وضوح چنین نبود. بی‌شک اکثریت آلمانی‌ها باور داشتند که یهودیان تهدیدند، پست‌تر از آریایی‌ها هستند، باید از خاک آلمان اخراج شوند، و شایستۀ انگ زدن و تحقیرند؛ اما به همین اندازه تردیدی نیست که معدود آلمانی‌هایی در آن زمان می‌توانسته‌اند باور داشته باشند که قتل سیستماتیک میلیون‌ها تن از آن‌ها، از مرد و زن و کودک، درست است؛ پس چطور این اتفاق افتاد؟ به دو دلیل ساده: اولاً، باوجود آن‌که تنها اندک‌شماری از مردم آلمان باور به درستی پاک‌سازی یهودیان داشتند، آن‌ها که چنین باوری داشتند شامل کسانی بودند که در قدرت بودند و آن‌هایی که آن بخش از سازوکار دولت را که قادر به انجام این برنامه بود می‌گرداندند؛ ثانیاً، عمدۀ آن‌هایی که پاک‌سازی را نادرست می‌انگاشتند نمی‌دانستند این کار درحال انجام است، درست همان‌طورکه اکثریت افراد سفید در بریتانیا، که آن‌چه جان داونینگ به آن‌ها می‌گوید شوکه‌‌شان کرده است، نمی‌دانند همین حالا در بریتانیا چه بر سر سیاهان می‌آید. در مورد اول، درست مثل مورد دوم، برای دانستن فرصت‌های کافی وجود داشت: اما در مورد اول، درست مثل مورد دوم، اراده‌ای قوی برای ندانستن وجود داشت؛در هر دو مورد، جهل جهلی انتخابی بود و نه جهلی معصومانه.

داونینگ دغدغۀ ارزیابی میزان آلودگی مردم به تعصباتِ نژادی را ندارد: دغدغۀ او این پرسش به‌کلّی متفاوت است که جامعۀ نژادپرستِ بریتانیای معاصر چگونه کار می‌کند. مخالفت با پاسخ او به این پرسش برمبنای ارائۀ پاسخی بیش‌تر مایۀ آرامش خیال به پرسش اول به‌غایت وسوسه‌کننده است؛ اما مثال نازی‌ها نشان می‌دهد که استنتاج سرراست درجۀ نژادپرستی موجود در نهادهای یک جامعه از درجۀ تعصباتِ نژادی در میانِ اعضای آن جامعه مغالطه‌آمیز است. یک دلیلش این است که حتی درجۀ اندکی از نژادپرستی به آثاری مهلک در زندگی افراد خواهد انجامید. اگر متصدیان استخدام در یک حرفه تنها درحدِّ ترجیح یک متقاضی سفید بر متقاضی‌ای سیاه با میزان صلاحیتِ یک‌سان تبعیض قائل شوند، این می‌تواند منجر شود به این‌که جوانی سیاه یک سال پس از پایان آموزشش بی‌کار بماند، حتی در زمانه‌ای که جوانی سفید می‌تواند مطمئن باشد در عرض یک یا دو ماه شغلی پیدا می‌کند. مواجهاتِ متعدد با افراد سفیدِ عاری از تعصّب تأثیر خاصی روی جوانک سیاه ندارد، زیرا [در این مواجهات] با او صرفاً چنان برخورد شده است که او حق دارد انتظارش را داشته باشد؛ برخورد با متعصبان نژادی می‌تواند عمیقاً تروماتیک باشد.

مهم‌تر پدیده‌ای است که در مورد آلمان نازی ظهور یافت: وقتی در جامعه نژادپرستی یا جزم‌اندیشی مذهبی وجود دارد، متعصبان و جزم‌اندیشان همواره در میان آن‌هایی که قدرتی بر حیات دیگران دارند نمودی نامتناسب پیدا می‌کنند. برای درک میزان آشکار بودن این امر، کافی‌ است به جامعۀ نژادپرستی بیگانه بیندیشیم. برای مثال، سفیدانی در آفریقای جنوبی هستند که از آپارتاید و سرکوب سیاهان بیزارند، اما نمی‌توان انتظار داشت هیچ‌یک از آن‌ها را در میان پلیس‌ها یا سیاست‌مداران یا گروه‌های دیگرِ واقعاً قدرت‌مند یافت. افسران ارشد پلیس در بریتانیا معمولاً با ذکر این نکته که پلیس صرفاً بازنمودی از اقشار مختلف جامعه است بر وجود تعصبات نژادی در میان نیروهای پلیس چشم می‌پوشند. آن‌ها متوجه نیستند که بروز چنین تعصباتی از سوی یک نیروی پلیس نتایجی بسی وخیم‌تر دارد از بروز تعصبات مشابه از سوی شهروندان عادی، و این باید مبنایی باشد برای برکناری بلافاصله. باوجوداین، درواقع تعصبات نژادی در میان نیروهای پلیس بسیار شایع‌تر است از عموم مردم، و این یک دلیل ساده دارد: آن نوع شخصیتی که به‌عنوان شغل جذب نیروی پلیس می‌شود بسیار بیش‌تر از انواع دیگر شخصیت مستعد آلوده شدن به نژادپرستی است.

در یکی از کودتاهای غنا، یک وزیر کابینه بازداشت شد. پسرش که در پلی‌تکنیکی در لندن درس می‌خواند ناگهان با قطع منبع کمک‌هزینه‌اش مواجه شد. او، که قادر به پرداخت هزینۀ تحصیل یا تماس با خانواده‌اش نبود، هراسان شد و تحصیلاتش را رها کرد تا شغلی برای امرار معاش خود پیدا کند. کالج کسی را از ادارۀ رفاه نفرستاد تا ببیند آیا او مشکلی دارد یا نه، بلکه تنها عدم حضور او را به وزارت کشور گزارش کرد. او خیلی زود بازداشت شد و با اتهام نقض شرایط اقامتش در دادگاه حاضر شد. دادرس، با محکوم کردن او به زندان و توصیه به اخراجش، بر این «مهاجر غیرقانونی» خشمی شدید گرفت. آشکار بود که او حضور شخصی سیاه را که واجد شرایط قانونی برای حذف باشد شرّی می‌دانست که نمی‌باید تحمل شود. خب، شکی نیست که اکثر افراد سفید متوجه هستند که این پسر بیچاره هیچ آسیبی به هیچ‌کس نزده است، بلکه صرفاً در شرایطی که هر شخص جاافتاده‌تری را نیز به وحشت می‌انداخت شتاب‌زده عمل کرده است. احمقانه خواهد بود که نتیجه بگیریم این حس را اکثر دادرس‌ها هم دارند: نحوۀ انتخاب دادرس‌ها، از هر دو نوع، تضمین می‌کند که بیش‌ترشان او را همان‌طوری می‌بینند که این یکی دادرس دید، هم‌چون مجرمی گستاخ و خطرناک. همین وضعیت در هر بخش دیگری از جمعیت که قدرتی بر دیگران دارد برقرار است: نحوۀ عملکرد سازوکارهای سیاسی و اجتماعی جوری ضامن این است که وقتی تعصباتی هست، متعصبت‌ترین‌ها آن‌جایی باشند که بیش‌ترین آسیب را خواهند زد. همواره چنین بوده است، وگرنه چه دلیلی داشت مسیح بگوید:‌ «خوشا به‌حال بردباران».

تأثیر ارادۀ عمومی حتی مهم‌تر است. ارادۀ عمومی برایند یا جمع‌ِ برداری خواسته‌های افرادی که جامعه را تشکیل می‌دهند نیست؛ آن ‌چیزی است که عموماً تصور می‌شود ارادۀ جامعه به‌مثابۀ یک کل است. بدین ترتیب، اولاً از سوی رهبران سیاسی، مشتمل‌بر آن‌ها که در حزب مخالف‌اند، اعلان می‌شود و ثانیاً از سوی روزنامه‌ها. نه‌تنها از سوی آن‌ها اعلان می‌شود، بلکه تاحد زیادی به‌دست آن‌ها ساخته می‌شود؛ بااین‌حال، تاحدی نیز ساختۀ عموم مردمی است که دیدگاه‌های سیاسی‌شان را به‌مثابۀ انتخاب‌کننده یا از راه‌های دیگر بیان می‌کنند، و درنتیجه تصوری از آن‌چه مردم در کل می‌خواهند ایجاد می‌کنند. این اراده هم‌چنین به‌ این اعتبار که محتوایش عام است عمومی است. چه‌بسا در این یا آن مورد خاص، مثلاً فرد سیاهی که با خطر اخراج مواجه است، بیش‌تر افراد طرف‌دار تصمیمی دل‌رحمانه‌تر باشند، اما اراده‌ای عمومی دراین‌باره وجود ندارد. چنین اراده‌ای تنها برای اعمال این اصل کلّی وجود دارد که تاآن‌جاکه ممکن است از شرّ سیاهان بیش‌تری خلاص شویم، و این اراده‌ است که تعیین‌کنندۀ تصمیماتِ بی‌رحمانه از سوی متصدّیان امر است.

عموم مردم تنها تا آن‌جا به ساخت ارادۀ عمومی کمک می‌کنند که عقایدشان به‌شکل عمومی ابراز می‌شود. فرصت‌های ابراز این عقاید را آن‌چه مطبوعات منتشر یا گزارش می‌کنند محدود می‌کند. مردم بیش‌تر آمادۀ بیانِ، و روزنامه‌ها آمادۀ‌ گزارشِ، رنجش‌هایشان از دیگران‌اند تا خشم از برخورد ناعادلانه با خودشان. در دو دهۀ گذشته، آن‌چه از سوی عموم مردم، از طریق رسانه‌ها، بیان شده نه تمایل به عدالت برای سیاهان، بلکه تلقی آن‌ها هم‌چون تهدیدی بوده است که باید خنثی شود. اولی ممکن است عنصری مهم از آرزوهای بسیاری کسان باشد؛ تنها دوّمی بخشی از ارادۀ عمومی است، و تحت این عنوان از سوی سیاست‌مداران و مطبوعات بیان و ترویج شده است.

ارادۀ عمومی چهارچوبی می‌سازد که زندگی‌ها در آن زیسته می‌شود. دست‌کم از ۱۹۶۸، قلمداد کردنِ اقلیت‌های سیاه به‌مثابۀ تهدیدی بیگانه در میان ما امری جاافتاده در اجماع ملّی‌مان بوده است؛ این امر نگرشِ مردان و زنان سیاه را به انگلیسی بودن و سیاه بودن شکل داده‌ است، فارغ از این‌که تجربه‌شان از افراد چه بوده است. این اجماع هم‌چنین راه‌نمای مقامات بوده است در این‌که چگونه باید رفتار کنند، زیرا آن‌ها خود را مسئول تحقق ارادۀ عمومی قلمداد می‌کنند. مشخصاً، قضات، دادرس‌ها، نیروهای پلیس، و کارمندان دولتی در سطوح مختلف مایل‌اند وظیفۀ خود را محافظت از اعضای مطلوب جامعه درمقابل اعضای نامطلوب تلقی کنند. برای دو دهه، سیاهان رسماً به‌عنوانِ نامطلوب‌ترین اعضای جمعیت معرفی شده‌اند. باوجود اذعانِ معمول به این‌که با آن‌ها «وقتی این‌جا هستند» باید منصفانه برخورد کرد، بیست سال هیستری راجع به لزوم بیرون نگاه داشتنِ آن‌ها نمی‌تواند منتقل‌کنندۀ هیچ پیام دیگری باشد. جای تعجب نیست که «مقامات» آن پیغام را شنیده‌اند، یا با شنیدن آن دیرزمانی است که به اعمال توحشی بر سیاهان خو گرفته‌اند که داونینگ تنها مجال اشاره به چند مثال از آن را دارد. بی‌شک بسیاری از بریتانی‌های سفید، اگر تنها می‌دانستند چنین توحش‌هایی رخ می‌دهد، آن‌ها را محکوم می‌کردند: چنین ملاحظه‌ای دلیلی برای تردید در وقوع آن‌ها نیست، و تردیدی که چنین مبنایی داشته باشد نباید مانع علم یافتن هیچ‌کس به وقوع آن‌ها باشد.

باوجود سیاست‌مدارانی که نژاد‌پرستی را تشویق می‌کنند، همان‌طورکه سیاست‌مداران ما می‌کنند، جامعه با تنها میزان متوسطی از تعصبات نژادی می‌تواند، درعمل، به‌شدت نژادپرست باشد. عکس این هم صادق است. گرچه دو عامل نخست از سه ‌عاملی که ذکرشان این‌جا رفت همواره در جهت مخالف عمل می‌کنند، رهبری‌ای که قاطعانه مخالف نارواداری باشد می‌تواند چنان در ارادۀ عمومی مؤثر باشد که بتواند حتی جامعه‌ای با میزان زیادی از تعصب را به جامعه‌ای که در آن اقلیت‌ها شانس مساوی و احترام برابر دارند نزدیک کند. در برهم‌کنش متقابل رهبری و رهبری‌شوندگان، بهترین فرصت برای آموزش به رهبرانمان که ما را بهتر آموزش دهند این است که افراد با ارادۀ‌ خیر اراده‌ای حاصل کنند برای فراگرفتنِ واقعیت و ماهیت آن‌چه را به‌‌نام ما انجام می‌شود، و برای سال‌های متمادی انجام شده است، و درواقع هم آن را فرابگیرند. دراین‌صورت برخی از آن‌چه بر سرمان آمده، بی‌آن‌که التفاتی به آن کنیم، شرم‌آور و تحمل‌ناپذیر خواهد شد. صرفاً به‌عنوان دو مثال موضوع روز، که به‌نحوی عجیب توجه عمومی کمی به‌ آن‌ها شده است، اظهر من الشمس خواهد شد که اجبار پسربچه‌ای سیک به برداشتن دستارش به‌عنوان شرطی برای حضور در مدرسه —معادل اجبار پسربچه‌ای یهودی به خوردن گوشت خوک— عملی منزجرکننده است که باید موجب رد صلاحیت مرتکبان آن برای اشتغال به هر کاری مربوط به آموزش شود؛‌ و این موضوعی شدیداً شرم‌آور خواهد شد که ما به یک نفر از کسانی که بعد از کسب استقلال کنیا حمایت‌های شهروندی‌مان را مشمولش کرده‌ایم اجازۀ ورود به کشور برای بودن پیش پدر محتضرش را ندادیم، چراکه مقامات ادارۀ مهاجرت مظنون بودند که شاید او پس از مرگ پدرش در کشور بماند. تزویر یا دیوانگی است که باوجود انجام چنین کارهایی بپرسیم شورش‌ها چرا رخ می‌دهند: در این مورد من مایلم بپندارم که ما صاف و پوست‌کنده بالکل دیوانه شده‌ایم.

باور دارم که تقریباً هرآن‌چه جان داوننیگ در این کتاب دردناک، اما مهم می‌گوید درست است. اجمالاً، کتاب شرحی موجز به‌دست می‌دهد از وضعیتی که برای تقریباً تمام سیاهان و اندک‌شمار سفیدانی که درگیر نبرد با نژادپرستی در بریتانیا هتسند آشنا است، اما اغلب مردم بالکل از آن بی‌خبرند. من از هیچ‌کس نمی‌خواهم آن را باور کند، اما از آن‌ها خواهش می‌کنم نخست آن را بخوانند و سپس به‌جدّی‌ترین شکلی که برایشان ممکن است تلاش کنند از آن‌هایی که هیچ انگیزه‌ای برای پنهان ساختن حقیقت ندارند جست‌وجو کنند که آیا صادق است یا نه. شاید، اگر چنین کنند، تاریخ غم‌انگیز روابط نژادی در بریتانیا بهتر ورق بخورد.

منبع: مرور کتاب لندن، ۷ اکتبر ۱۹۸۲

  1. Michael Dummett 

  2. London Review of Books 

  3. John Downing (1980) Now You Do Know, WOW Campaigns. 

  4. Wykeham Professor of Logic 

  5. Michael Dummett (1973) Frege: Philosophy of Language, 1st edition, Harper and Row Publishers. 

  6. Institute of Race Relations 

  7. Michael Dummett (2001) On Immigration and Refugees, Routledge. 

  8. World Council of Churches Programme to Combat Racism 

  • اشتراک‌گذاری